لباسهای سوخته
شش قدم از لباسهای سوخته فاصله میگیری. جنازهات روی سنگ نوازش می¬شود. رگهایت خاموش و زنبورها وزوز میکنند. با قطارکفن ازشهرهای شیمیایی گذشتی و خبر در جنازهها پیچید، کنار دست تابستان، بوی اکسیژن و شعر در الکل فرو میرفت.
دشتهای سرد سوئد
چنان در سکوت راه میروی
که هرگز نشانی از صدایی نداشتهای
نه اقامتگاهی برای حقایق که تصویر شود
نه جستجویی برای آزادی
نه دری به تبعید
وضعیت وجودیی رنگ
یا شعری از درد
از زمینهای دور
با احساسی غریب
از دشتهای سرد سوئد میگذری
شعرها، چون گلوله از گلویت پرتاب میشود
و خلوت؛ اینجا بهانهایست
برای نوشتن واژگان بی انعطافی
که سیاهند در آزمایشگاه
در سایهی آینهای
که پژواک شعر میشود
تا سایهی حضورت
شکل چشمی شود
در فصلهای اجباری…
همهی کسانی که نامشان را فراموش کردهام
صبح بیدارشده است و آویزان از گیرهی کمد. از کنار مبل؛ چون شبحی رد میشوم. به یاد میآورم همهی کسانی که نامشان را فراموش کردهام. تصویرهای به جامانده از خواب شب؛ با مه در پنجرهی پاییز؛ مخلوط. برگهای زرد دیروز. امروز بر زمین ریختهاند و کوچه را از تنهایی درآوردهاند. نیمی از من اینجاست. نیم دیگرم میان کاغذهای اداری و نامهها گم. نیمی از من بیدار و نیم دیگرم بر بخار شیشهها با شکلهای عجیب. من اینجا نشسته است و دفتر خاطرات نانوشته را مرور میکند. موازی با سایهها؛ میرود به آشپزخانه برای پاییز و من چای میریزد.
گاهی، شاهد مرگ زودهنگام خود بودهام
تبعید شدم به خودم به سالهایی که در کنار مرگ، با زندگی آشتی کردم، با زیباییی پنهان شده در پشت آبیی اقیانوس، در بوی پنهان کلمات، در نیلوفرهای وحشی داستان،ها. گاهی، شاهد مرگ زودهنگام خود بودهام. گاهی جویباری بودهام به فراموشی. گاهی بادهای ساحل، همچون جریانی بی وقفه در گوش ثانیههایم زنگ زدهاند. از من اکنون من در مقابل رویا، تا انعکاس امواج متنی شسته در امتداد خلنگزارهای تیرهی بنفش، تا پایان تجزیه لابلای بی نهایتی که قایقران را تا سطح لفظها میگستراند. اینها لحنها و اشارات شاعری مهاجر است که این چنین تند و تیز و تلخ در میکروسکوپهای همیشه بیدار، بزرگ میشود. لنز ریاضی اما، سمت بهشت را نشانه میرود. و جهان مقولهایست به درازای شعری بی پایان، اقیانوسی در حال رشد. هویتی از عکسی غایب در نگاهی دور.
محض خاطر بورخس
فردا فرصتی تا باران و سفر؛ خواب شاعر را میان تهران و ترمینالهای سوررئال تقسیم کند تا چشمها شرابی شود محض خاطر بورخس و مشق هزار و یک شباش. جای هدایت در کنج و کنار فردوسی خالیست. از میان سوسکها طوری عبورکن که تصویری جز آینه نماند. فردا فرصتیست تا خنده ایستگاهی شود به عرض یک نقشه در غوغای سر و یوسف این پیراهن پارهپاره…
…
هر روزدر بیمارستان، در مسیر سفید و شاخهای گوزن؛ به گلها تعظیم میکنیم. ترانهها؛ روزنامههای صبح و قهوهی تازه دم؛ نه بوی کنستانتین کاوافی میدهد؛ نه شباهتی به شعرهای سزار وایه خو دارد. قرائت غریبی است ازگنجشکهای گمشده و آمبولانسهای مسافر. دستی؛ پوست را برای آخرت پست میکند. استخوانی چسبیده رگت. نه مسواک در جیب داری نه بلیطی برای ماه، نه کتابچهی راهنما، نه سطحی برای فرود در فضا.
…
از میان ما طنابی میگذرد و مغناطیس پل در پرده میلرزد. خیره در سکوت در انتظار چتری شاید میان خواب. در انتظار؛ بیداری تا گور را دویده است.
…
همه چیز تمام شد. چشمها، بوی شمعدانی را از یاد بردهاند. حالا برمیگردیم سمت مالیخولیایی که رسم کردهاست. سمت شیب پله و باران. پلکهای دور عشقی که از گورستان باریده .
پیکر سهراب رحیمی، شاعر، مترجم و روزنامهنگار ایرانی مقیم سوئد که همکاری قابل توجهی با رسانهها و روزنامههای داخلی داشت ، به طرز مشکوکی پنجشنبه ۲۲ بهمنماه ۹۴ در خودرویی سوخته، کنار یکی از جادههای شهر مالمو سوئد کشف شد.
سهراب رحیمی، شاعر و منتقد و مترجم، متولد ۱۳۴۱ بود و از سال ۱۳۶۵ به سوئد مهاجرت کرد. رحیمی همکاری با نشریات ایران را از سال ۱۳۶۸ با چاپ شعر، نقد، مقاله و ترجمه آغاز کرد و همزمان در نشریات سوئد نیز به چاپ آثار ادبیاش پرداخت. او همچنین از ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷سردبیری گاهنامهی شعری اثر را بر عهده داشت. از کتابهایش میتوان به “خانه خوابها”، نشر آموزش ۱۳۷۵، “هستههای زمان”، نشر رویا ۱۳۷۶، “مرهم سپید” ۱۳۷۷، نشر ولی، “نامه ای برای تو”، نشر آینهٔ جنوب ۱۳۸۴؛ «رسم هندسی مالیخولیا» نشر بوتیمار ۱۳۹۲ اشاره کرد. این شاعر همچنین، مجموعه آثار آزیتا قهرمان را با همکاری کریستیان کارلسون در سه جلد به سوئدی ترجمه و منتشر کرده است. ترجمهی مجموعه آثار توماس ترانسترومر و مجموعهی در دست انتشار منتخب آثار گونار اکه لف (بنیانگذار شعرمدرن سوئد) از دیگر آثار این سالها بوده است. رحیمی، سال گذشته یک رمان و یک منتخب اشعار به سوئدی منتشر کرد که مورد توجه مطبوعات این کشور قرار گرفت. سهراب رحیمی هماکنون منتقد شعر در نشریهی کولتورن است. اشعار رحیمی تا کنون به زبانهای ترکی، عربی، انگلیسی، فارسی، اسپانیایی؛ فرانسوی، مقدونی؛ چینی؛ دانمارکی, اوکرایینی ؛ روسی؛ سوئدی و آلمانی ترجمه شده است. او در سال ۱۳۸۹ داوری جایزهی شعر خبرنگاران ایران را بر عهده داشت. در سال ۱۳۹۰ به عنوان داور با جایزهی شعر لیراو و جایزه شعر نیما همکاری داشت و در سال ۱۳۹۱ داور دور نهایی جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) بود. رحیمی در فروردین سال ۱۳۹۲ برندهی جایزهی ادبی نیکلای گوگول از کشور اوکرایین شد. در سال ۱۳۹۲ ترجمهی او از یک رمان افغانی”مجرمان بی گناه” به سوئدی؛ برندهی جایزهی ترجمهی سوئد شد.
چند شعر منتشر نشده از سهراب رحیمی را پیش از مرگش برای مجلهی ویرگول فرستاده بود میخوانید که در اکثر آنها به طور اسرارآمیزی از مرگ خود سخن گفته است.
Leave a Reply