ذکرِ «یاد بعضی نفرات»
آن آژیر بیخطر، آن بیخطرات، آن گمشدهی در ظلمات: «یاد بعضی نفرات»
عندالطلوع، رنجرهها را خاموش وُ پنجرهها را باز میکند وُ روشن!
نقل است که سایه به سایه، نفر به نفر را بدرقه میکرد در دقیقه، ساعت، روز،
روز به روز
به پیشواز «آی آدمهایی» میرفت که آب از سرشان گذشته بود وُ موج به موج نیز!
سرهای خیس را زیر بغل میزد وُ چشمهای در آمده از صورت را جا میگذاشت
بعد ــ برمیگشت. بعد ــ برمیداشت!
نیما گفت: «یاد بعضی نفرات» را دیدم وُ آسمان یکریز میبارد!
در دایرهای خیلی بزرگ، شمعهای خاموش نشده را در باران نگاه میکرد و
به اعجاب!
و مریدانش روی آب نمیرفتند و در هوای پر و بال، بال و پر نمیزدند آن روز.
نقل است که: محاکمه میکردند او را که چرا؟ ــ بلدرچینی ریگی انداخت وَ ــ
او بگریست (نه! گریه کرد) که معشوقگان استخوانیاش از گور در آمده، با آب روان،
روان روان رفتیم!
و گفت : به چهرهی من نگاه کنید پر از تردّد فانوسهای خاموش نشدهاست
و گفت : زبان تو ترجمان دل توست وَ روی تو آینهی دل توست*
و گفت : دلها به سه قسماند*
و گفت : به چهره من نگاه کنید، سه بار نگاه کنید!
آذرماه ۱۳۹۳
*ذکر سریّ ِ سَقَطی، تذکرة الاولیا، عطار
Leave a Reply