سَرمقاله
چرا ترانه؟ آنهم در مجلهای که داعیهدار شعر پیشروی ایران است و شمارههای پیشین گواهی بر این ماجراست. حقیقت این است که جامعهی ادبی ایرانی و قشر روشنفکر همیشه و البته گاهی به حق نگاهی با اکراه به این گونهی ادبی داشتهاند و این مختص ایران هم نیست چنانکه رماننویس مطرح لاتین “ماریو بارگاس یوسا” که خود برندهی جایزهی نوبل ادبیست به نوبلِ باب دیلن اعتراض میکند و آن را نشانهای از افول ادبیات در دوران ما میشمارد. اما آیا به راستی میتوان این گونهی ادبی را نادیده گرفت؟
ترانه اما از ابتدای تاریخ یا پیش از آن همراه بشر بوده، راهی برای گریختن از تنهایی، از زمانی که انسان بدوی در کنار زراعت و کارهای جمعی به نغمهها و آواها پناه میبرده است، امری که به گونهای تا انسان امروز نیز ادامه یافتهاست. ترانه را میتوان در برهههای مختلف تاریخی در جنگها برای تهیج روحیهی سربازان و در مبارزات سیاسی و طبقاتی رد یابی کرد. حتا در ایران نیز ترانه قدمتی بسیار کهن دارد گاتهای اوستا و سرودههای شادمانی زرتشت نمونههایی از دوران پیش از اسلامِ ایران است. در غرب ایلیاد و اودیسهی هومر نمونههایی از آثاریست که به شکلی گسترده برای اجرا سروده شدهبودند. در ایران پس از اسلام نیز نمونهها بسیار است از نقالی شاهنامهی فردوسی گرفته تا مولوی آنجا که در بازار زرکوبان با ضربههای چکش صلاحالدین زرکوب ریتم میگیرد و به رقص در میآید و میخواند: یکی گنجی پدید آمد در این بازار زرکوبی، زهی خوبی زهی خوبی زهی خوبی...
اما ترانهی فارسی را به صورت یک گونهی مستقل مشخصن میتوان از دوران مشروطه یا کمی پیش از آن با “علیاکبر شیدا” آغاز کرد، او که هم نوازنده تار بود و هم سرایندهی تصنیفهایش که برخی نیز تا هنوز ماندهاست. و پس از آن “عارف قزوینی” که اولین نمونههای ترانهی اعتراضی و اجتماعی فارسی در انقلاب مشروطه از اوست. پس از آن، ملکشعرای بهار و رهیمعیری و دیگران… هرکدام به ظرفیتهای ترانه افزودند و با تاسیس رادیو ایران در سال ۱۳۲۹، بیژن ترقی، نواب صفا، معینی کرمانشاهی و تورج نگهبان و دیگران… بُعد عاشقانهی تازهای به موسیقی سنتی ایران دادند.
اما اواخر دههی چهل شمسی و اوائل دههی پنجاه سالهای مهمی در ترانهی ایران به شمار میرود، همزمان با تحولات جهانی بعد از جنگ دوم و ظهور جنبشهای اجتماعی و اعتراضی در غرب و پدیدار شدن گروههای موسیقی راک مثل بیتلها، پینکفلوید و… با رسیدن این آثار به گوش هنرمندان ایرانی نسلی از ترانهسرایان متولد شدند که ترانهی فارسی را هم در فرم و هم محتوا دگرگون کردند، که به نام ترانهی نوین ایران شناخته شدند. ترانهی نوین از زبان عامیانه بهره برد، اگرچه این اتفاق در تاریخ ترانه بیسابقه نبود اما به ثمر رساندن زبان گفتار و آمیختن آن با محتوایی اجتماعی و گاه اعتراضی و حتا عاشقانه با عینیتی اجتماعی که از درون خود جامعه برمیخواست، باعث زمزمه شدن گستردهی این ترانهها در طیف وسیعی از مردم شد. که البته نقش شعر نوی پس از نیما در این رخداد تاثیر مهمی دارد. از سرآمدان ترانهی نوین میتوان به “شهیار قنبری” و “ایرج جنتی عطایی” اشاره کرد و دیگرانی که نسل مهمی از تازیخ ترانهی پاپ ایران را در دههی پنجاه شکل دادهاند.
در سالهای پس از انقلاب به خاطر نگاه ایدئولوژیک و جنگ، ترانهی فارسی از سیر طبیعیاش باز ایستاد، شروع دوبارهی ترانه را باید از نیمهی دوم دههی هفتاد به حساب آورد که با بازتر شدن فضا، نسلی از ترانهسرایان زاده شدند و آثاری نیز تولید شد که برای مردم تازه بود، اگرچه این آثار هرگز در حد و اندازههای آثار شاخص دههی پنجاه ترانهی نوین قرار نگرفتند و این روند یعنی ترانههای متوسط و مبتذل عاشقانهی پاپ تا امروز هم ادامه پیدا کردهاست. البته در دههی هشتاد اتفاق دیگری نیز در ترانه و موسیقی ایرانی رخ میدهد، گروههای راک و رپی که به موسیقی زیر زمینی معروف شدند، که به جز چند مورد اکثرن هم عمری کوتاه و ناموفق داشتهاند.
تمرکز ما در این ویژهنامه بر روی ترانه و کلام از مشروطه تا به امروز است. زاویه دیدی که از آن، کمتر به موسیقی معاصر ما پرداخته شده است.
ویرگول هشت – بهار و تابستان ۱۳۹۷
بسیار نوشته ارزشمندی هست. مرسی از شما